دردناکترین احساس سالهای اسارت
تاریخ انتشار: ۹ اسفند ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۱۱۴۴۵۰۳
ملکحسین جلالوند از جمله آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است. او پیرامون عملیات «خیبر» روایت میکند:
آغاز عملیات خیبر بود. گردان عاشورا از اولین گروههایی بود که حرکت کرد. حوالی غروب سوم اسفند با هفتهشت نفر سوارِ قایق شدیم و حرکت کردیم. هور از نیزارهایی زیبا پوشیده شده بود؛ اما در آن اوضاع، اصلاً نمیشد به این یکقلم جنس فکر کرد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در تاریکی هوا رسیدیم به اولین آبادی عراق؛ البته نمیشد اسمش را آبادی گذاشت؛ کلبههایی پوشالی، یکی اینجا و یکی آنجا روی آب بودند. انگار تکبهتک روی آب زندگی میکردند. گلوله به اینطرف و آنطرف سد هورالهویزه میخورد. غرش هواپیما از بالای سرمان شنیده میشد. به حرکتمان ادامه دادیم. باید فقط از روی شناسایی و علامتگذاری بچهها حرکت میکردیم؛ البته توی هر قایق یک بلد عراقی[۲] هم بود.
صبح چهارم اسفند بود. بهصورت پراکنده جلو میرفتیم. بدبیاری نصیبمان شده بود و پروانه موتور گیر کرده بود لای نیزارها و گلولای. بچهها برای هلدادن قایق، در آن سوزوسرما تا کمر رفته بودند در آب. بالأخره پروانههای موتور را آزاد کردیم و ادامه دادیم.
دوباره موتور گیر کرد؛ دوباره درش آوردیم. این بار برای درآوردن قایقها تا گردن توی آب رفتیم. استخوانهایمان از سرمای شدید آب تلقتولوق میکرد. بین قایقهای بهگلنشسته و آبهای هور در رفتوآمد بودیم که رگبار اسلحه «کلاشینکف» در جفتِ ساق پاهایم نشست. بچهها برای جلوگیری از خونریزی، با چفیه، بالای زانوهایم را بستند. هیچجوری امکان بازگشت به عقب نبود.
هوا که روشن شد بچهها مرا گذاشتند کنار یک سد خاکی[۳] و خودشان رفتند وسطِ درگیری. رادیویی کنارم روشن بود. پتویی تمام تنم را استتار میکرد. با شنیدن مارش حمله، که از رادیو پخش میشد، دردم زیادتر شد؛ چه وقتِ مجروح شدنم بود حالا!
صدای اللهاکبر میآمد. عراقیها از فاصلهای نزدیک، با قایق از کنارم رد شدند. پتویی که رویم کشیده بودند، آنها را به اشتباه انداخته بود. چند کلمه دست و پا شکسته شنیدم که میگفت: «میّتی در قایق است»؛ البته این برداشت من بود. پلکهایم را رویهم گذاشته بودم و دزدکی نفس میکشیدم.
صدای رگبار میآمد؛رگباری که حالا رانم را هم سوراخسوراخ کرده بود. صدای عراقیها به گوش میرسید. آمدنشان به قایق را حس میکردم. پلکهایم همچنان بسته بود و نفسم همچنان حبس. هنوز هم میخواستم زنده بودنم را کتمان کنم ولی نشد.
تنها کاری که کردم، پتویم را کنار زدم. نگاهی به پایم کردند؛ بهقدری وضعش خراب بود که رویشان را برگرداندند. خداحافظی با وطن، دردناکترین احساسم در طول سالهای اسارت بود.
پی نوشت:
۱. در طول راه برای عبور از موانع، تجربههای خوبی بهدست آوردیم؛ بچهها توانستند در عملیات بدر با استفاده از این تجربهها ضربات کاریتری به دشمن وارد کنند. (راوی)
2. این افراد از مجاهدان عراقی بودند. (راوی)
۳. احتمالاً نزدیک شهرک القرنه بود. (راوی).
ایسنا/
منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۱۴۴۵۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
وعده صادق احساس غرور ملی بود
به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام سید ابراهیم رییسی رئیس جمهور کشورمان در دهمین گفتگوی زنده تلویزیونی با مردم با اشاره به عملیات تنبیه سپاه علیه رژیم صهیونیستی گفت: وعده صادق احساس غرور ملی بود و از نقاط عطف اجماع ساز و همه جریانها و با هر سلیقهای بود.
در حال تکمیل...
کد خبر 6099880